چه تلخه...
خودت مجبور بشی بزاری بری
اما
دلت باهات نیاد...
زمزمه های زندگی
دلم گرفته است یا دلگیرم
یا شاید هم دلم گیر است
نمی دانم
اصلا هیچ وقت فرق بین اینها را نفهمیدم
فقط می دانم دلم یک جوری می شود
جوری که مثل همیشه نیست
دلم که اینطور می شود ،
غصه های خودم که هیچ ،
غصه ی همه دنیا می شود غصه ی من
بعد دلم بد جور غروب زده میشود.
گاهی دلم تنگ می شود...
به تمام دلایلی که نیستی... وبه اجبار آروم می گیرم...
چه اجبار تلخی
تمام شعرهایم بوی تو را میدهند
می گویند فراموشش کن
اما نمیدانند
تو در جانم ریشه کرده ای
انگار باید جان دهم.
من از تو هیچی نمیخواهم...
فقط...
فقط به آن که عاشقانه دوستت دارد
بگو:
حلالم کن؛
هنوز شب ها با یاد تو میخوابم...
هر کسی می تواند با شما لبخند بزند
هر کسی می تواند با تو گریه کند
اما کسی که تو را دوست دارد
وقتی اشک در چشمان شماست
میتواند آنرا تبدیل به لبخند کند ...
لایق من کسی نیست جز
آنکس که مرا انتخاب کند نه "امتحان "
مرا نگاه کند نه اینکه "ببیند"
مرا حس کند نه اینکه "لمسم " کند
مرا بسازد نه اینکه "بسوزاند "
مرا بیاراید نه اینکه "بیازارد"
مرا بخنداند نه اینکه "برنجاند "
مرا دوست بدارد و بدارد و بدارد وبدارد...